چه مظلوم و بی صدا رفت ...
چه مظلوم و بی صدا رفت ...
شبهای گرم و شرجی پاسگاه زید و عبور از چندین ردیف سیم خاردار هیکل ضعیف و لاغر صفاری را تا ابد به یاد دارد که چگونه این مرد خدا در ان گرمای طاقت فرسا حرکات دشمن را مرور می کرد و سرمای کوه های سربه فلک کشیده کردستان شهادت می دهد که چگونه رام پاهای پلاستیکی و مصنوعی او بودند...
هوالبصیر
چه مظلوم و بی صدا...

+ نوشته شده در ۱۳۹۳/۱۱/۱۸ ساعت 15:59 توسط یوسف
|
ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد